نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
آذرماه ۱۳۶۵ سیل سراسر استان بوشهر را فراگرفت و روستای دشتی به مانند قایقی روی دریای متلاطم بود. تعدادی از بچه‌ها ناخواسته از اعزام جا مانند، اما فرمانده پایگاه و تعدادی از بسیجیان تصمیم به برگشت نداشتندو سرانجام به جبهه اعزام‌شدند...» در ادامه خبر متن این خاطراه را بخوانید.
کد خبر: ۵۸۳۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۸

قسمت دوم خاطرات شهید «لطف‏‌الله خدر»
مادر شهید «لطف‏‌الله خدر» نقل می‌کند: «لطف‌الله از جلوی اتوبوس برگشت. گفتم: چیزی جا گذاشتی؟ سرش را پایین آورد و گفت: پیشانی‌ام رو بوس نکردی؟ دلم لرزید. پیشانی‌اش را بوسیدم و برای همیشه رفت.»
کد خبر: ۵۸۳۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۳

قسمت نخست خاطرات شهید «لطف‏‌الله خدر»
خواهر شهید «لطف‏‌الله خدر» نقل می‌کند: «گفتم: داداش‌جان! مامان گریه‌و‌زاری می‌کنه، نرو! گفت: مامان یک قهرمانه. بلند شد و ساک را در کنار اتاق گذاشت و گفت: اینجا باشم چه کار کنم؟ اونجا لااقل برای آخرتم می‌تونم کاری کنم.»
کد خبر: ۵۸۳۲۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۲

هم‌رزم شهید «احمد تبریزی» نقل می‌کند: «احمد موتور را روشن کرد و با لبخند دست تکان داد. موتور هنوز چند متری جلو نرفته بود که خمپاره‌ای با صدای بلند پیغام شهادت احمد را در جبهه‌ جنوب پخش نمود.»
کد خبر: ۵۸۳۱۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵

خواهر شهید «رسول ایوانکی» نقل می‌کند: «درحالی‌که خودنویسی را جلویش گرفته بود، آن را به طرف مادر برد و گفت: جایزه گرفتم. من هم رفتم کنار مادر و به خودنویس نگاه کردم. رسول گفت: قشنگه؟ گفتم: آره، خیلی. آن را به من داد و گفت: بیا! مال تو.»
کد خبر: ۵۸۳۰۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱

مادر شهید «حسن اسیری‌سرخه» نقل می‌کند: «صدایش توی گوشم پیچید: چه معنی داره که شما گِل کفش من رو پاک کنی؟ داشتم ظرف‌ها را می‌شستم که زنگ زدند. فامیل یکی‌یکی آمدند. یواش‌یواش داشتم مطمئن می‌شدم که حسنم شهید شده.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶

خواهر شهید «عباسعلی کسائیان» نقل می‌کند: «سال ۱۳۶۴ با هم رفتیم مشهد. گل دسته‌های حرم را که دیدیم، عباسعلی ایستاد و شروع کرد به اشک ریختن تا وقتی که داخل صحن شدیم. گفت: آقای فراتی! یکی از بزرگ‌ترین آرزوهام اینه که خادم امام رضا(ع) بشم. خادم‌های حرم رو خیلی دوست دارم.»
کد خبر: ۵۸۳۰۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۳

دوست شهید «محمدرضا شاطری» نقل می‌کند: «می‌گفت: هر وقت مشکلی براتون پیش میاد، وضو بگیرید و برید سراغ قرآن. چند تا آیه بخونید، ان‌شاءالله راه حل پیدا می‌شه! من خیلی تجربه کردم.»
کد خبر: ۵۸۳۰۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۹

هم‌رزم شهید «حسین چلوویان» نقل می‌کند: «‌می‌گفت: با اینکه گناهکاریم، اما خدای مهربان باز هم به ما لطف داره و نعمت خودش رو از ما نمی‌گیره. بعد می‌گفت: دوست دارم گمنام باشم.»
کد خبر: ۵۸۲۹۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸

تاریخ شفاهی مادران شهدا
در این کلیپ مادر شهید «محمد پایون» نقل می‌کند: «وقتی هر روز عکسش را زیارت می‌کنم، می‌گویم: الهی با علی‌اکبر حسین(ع) محشور شوی.»
کد خبر: ۵۸۲۶۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۳

خواهر شهید «علی‌‏محمد تمدنی» نقل می‌کند: «می‌خواستم بگویم: می‌ترسم دیگه زنده نبینمت. گفت: گریه نکن. من همیشه زنده‌ام. هیچ‌وقت نمی‌میرم. درست می‌گفت. رفت و بعد از سه روز شهید شد.»
کد خبر: ۵۸۲۶۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۷

قسمت دوم خاطرات شهید «محمود جهان‌شیر»
برادر شهید «محمود جهان‌شیر» نقل می‌کند: «بهش گفتم: تو چطور تونستی تیربار به اون سنگینی رو حمل کنی؟ گفت: با فرستادن صلوات. گفتم: راستی، نفهمیدم تو که تشنه بودی چرا آب نخوردی؟ گفت: این یک چیزی بود بین من و عموی بچه‌های کربلا.»
کد خبر: ۵۸۲۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۸

قسمت نخست خاطرات شهید «محمود جهان‌شیر»
پدر شهید «محمود جهان‌شیر» نقل می‌کند: «در یک اتاق تاریک و در بسته به نماز می‌ایستاد. می‌گفتم: سر نماز چه کار می‌کنی که باید توی یک اتاق در بسته باشی؟ گفت: به جز خوندن نماز و قرآن کاری نمی‌کنم، اما وقتی تنهام، خدا رو بیشتر احساس می‌کنم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

برادر شهید «ابوالفضل ابراهیمیان» نقل می‌کند: «به هیچ‌کس نگفته بود که پاش ترکش خورده. فقط به همسرم گفته بود: من مزه شهادت را چشیدم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹

قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی»
هم‌رزم شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی» نقل می‌کند: «شب عروسیش بود. یک ورق کاغذ از جیبم درآوردم و روی آن نوشتم: فردا اعزام است. یکی از بچه‌ها آن را به علی‌اصغر رساند. در جواب برایم نوشت: اگر فردا اعزام است، من هم حنظله هستم.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۵

قسمت اول خاطرات شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی»
همسر شهید «علی‌اصغر ابراهیمی‌ورکیانی» نقل می‌کند: «یکی از دوستان قزوینی‌اش به نام علی اسماعیلی شهید شده بود. علی‌اصغر تکه‌ای از لباسش را برای تبرک آورد و در آلبوم عکسش گذاشت و گفت: اگه خدا خواست و من شهید شدم، دوست دارم با خودم ببرمش.»
کد خبر: ۵۸۲۵۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۴

تاریخ شفاهی همسران شهدا
در این کلیپ همسر شهید «محمود شاه‌حسینی» نقل می‌کند: «برای اینکه از من اجازه بگیرد، نصف ثواب شهادتش را به من بخشید.»
کد خبر: ۵۸۲۳۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷

قسمت سوم خاطرات شهید «علی طاهریان»
دوست شهید «علی طاهریان» نقل می‌کند: «گفت: داشتم قرآن می‌خوندم که یک لحظه احساس کردم چیزی شبیه نور فرود آمد و مرا فرا گرفت. درحال خودم نبودم. دلهره شدیدی گرفتم تا اینکه بعد از چند دقیقه کم‌کم خودم رو جمع و جور کردم. حاج آقا عبدوس گفت: ان‌شاءالله خیره!»
کد خبر: ۵۸۲۱۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۵

کتاب «وکیل باشی» به کوشش زهرا شاهینی، بر اساس خاطرات جعفر شرفیه، پدر شهید «محمد شرفیه» از دوران دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۸۲۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱

خواهر شهید «رحمت‌الله عالیشاهی» نقل می‌کند: «قبل از اینکه خبر شهادتش را به ما بدهند، مادرم می‌گفت: من مطمئنم که رحمت‌الله شهید شده. وقتی زنگ در به صدا درآمد، گفت: خدایا! این هدیه را از من قبول کن! حالا که خودم مادرم، می‌فهمم مادر یعنی چی! با خودم می‌گویم عجب ایمانی داشت مادر!»
کد خبر: ۵۸۱۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۹